رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

رادین دنیای مامان گلی و بابایی

واااااااییییی راه رفتنت مبارک پسر مامان

راد مامانی امروز شنبه بیست و هفتم مهر ماه هستش و دو هفته از یک سالگی شما میگذره.عزیزم الان چند روزی میشه که دیگه خودت تنهایی راه میری و مثل قبل نمی ترسی.آخه تاحالا فوری خودت رو تو بغل مامان می انداختی .من و بابایی خیلی از این بابت خوشحالیم و حسابی از این مساله سواستفاده میکنیم و باهات بازی میکنیم.من و بابایی با فاصله مینشینیم و شما گل پسری بین ما رفت و آمد میکنی . رادینم سه روز تعطیل بودیم و با هم بودیم.روز اول با عمو بهرام، عمو امیر، عمو ایمان و عمو رضا رفتیم بیرون و حسابی بهت خوش گذشت .از صبح تا ساعت یک بازی کردی و از خستگی یک دفعه خوابت برد.بعد هم که با گریه از عمو امیر جدات کردیم و رفتیم خونه.آخه دوست نداشتی ازشون جدا بشی.عمو امیر...
27 مهر 1392

رادین شما عشق مامان و بابایی.

عزیز مامان امروز بیستم مهر ماه هست و یک هفته هستش که شما وارد یک سالگی شدی.نفسم مامان گلی تغییر رفتارت رو به خوبی میبینه.الان دیگه حسابی عاقل شدی و حواست به همه چیز هست.دیگه از هیچی راحت نمیگذری و نمیشه گولت زد.بهانه گیریهات هم زیاد شده .عزیزم حالا دیگه کتاب خوندن یاد گرفتی و کتابت رو ورق میزنی و با زبون خودت حرف میزنی.صدای بعضی حیوونها رو در میاری و کلاغ پر میکنی.قربونت برم مامانی این پیشرفتها رو که میبینه حسابی ذوق مرگ میشه. رادین شما عشق مامان و بابایی. ...
20 مهر 1392

رادین مامانی و بابایی تولد یک سالگیت مبارک عزیزم.

رادین مامان امروز شما یک ساله شدی و بهترین حس دنیا رو به من دادی.الان که دارم برات می نویسم سرم به شدت درد میکنه و حسابی خسته ام .آخه عزیز مامان دیشب یه تولد باحال برات گرفتیم و صبح زود هم اومدیم سر کار.نفس مامانی از اونجایی که دوست داشتم همه اونایی که دوستت دارن تو تولدت باشن و بهشون خوش بگذره یه باغ اجاره کردیم و حسابی بزن بکوب راه انداختیم .            بابا جون و مامان جون ها و خاله ها و عمو ها و عمه کوچیکت ، گروه شش برادرون، خاله مریم و عمو حسین و عمو شهریار و خاله آذر مهمونهامون بودن.همه شلوغ و باحال بودن و مجلس رو حسابی گرم کرده بودن.رادینم قرار بود خاله یکتا اینها هم بیان ولی مشکل پیدا کردن و...
13 مهر 1392